دخترک لپگلی! فکر که میکنم، میفهمم دلم برایت از اتم هم کوچکتر شده. دلم برای باور داشتنت، برای اطمینان به بودنت و برای طراوت نفسهایت تنگ شده. اصلا فکر که میکنم میفهمم باید بیشتر ببینمت، بیشتر نگاهت کنم، بیشتر از همیشه دوستت داشته باشم. فکر که میکنم میفهمم که این عقلانیت، بیشتر ازاینکه راست و ریستمان کند، به سکوتمان وادار میکند. دردناکترین اتفاق جهان این است که تو نگاهت را از من بدزدی، من تو را به حرف نگیرم و ما به وضعیتی دچار شویم که برای هم عادی باشیم. یکی درست مثل بقیه. یکی درست مثل هشت میلیارد جمعیت جهان! انگار نه انگاری به حرفهای یکدیگر بگوییم و پشت پایی بزنیم به تماااام اوقاتی که باهم نفس کشیدیم. من دست به کار خواهم شد دخترک! چون،فکر که میکنم میبینم زیباترین پرندهی دنیا روی شانههای من مینشنیند. تو مثل سیمرغ باابهت نیستی. من اشتباه میکردم چون تو مثل گنجشک هم ریزه میزه و نحیف نیستی! تو شیرینی. تو روشنی. تو رنگارنگی. تو واقعیترین افسانهی دنیا از پرندهی خوش بختی هستی. اسم تو هماست! و این هما، چه بخواهد و چه نخواهد، چه بخواهم و چه نخواهم، در عمیقترین طبقهی دل من لانه دارد. المپیاد...
ما را در سایت المپیاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : maniajib بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 1:24